جاده آرزوها

اینجا برام مثل دفترچه خاطراته...چرت و پرت می نویسم؛)

دغدغه های من ساعت یک نصف شب

الان که اینو می نویسم ساعت ۱:۱۵ نصف شبه.یه سوال...چرا هرچقدر تلاش می کنم مثل احمق ها به نظر نرسم،بیشتر مثل احمق ها به نظر می رسم؟زنگ ورزش،سر کلاس،زنگ تفریح و...یعنی بچه ها نظرشون دربارم چیه؟کسی که در روز کمتر از ده کلمه حرف میزنه؟رو مخه؟خنگه؟دیوونس؟ یکی از مشکلات من اینه که نمی تونم به چیزای مسخره و بی ارزش اهمیت ندم!همیشه ذهنم پر از این سوالای بی معنی و مزخرفه.چیزی که بیشتر از همه بهش اهمیت میدم نمره هامن.چون هیچ ویژگی خاصی ندارم پس حداقل باید نمره هام بالا باشن دیگه!!وقتی هم که نمره بدی می گیرم دوست دارم بمیرم.در این حد برام مهمه. هرچند که زیاد هم درسخون و زرنگ نیستم.فقط بلدم برنامه ریزی کنم و بهش عمل نکنم...وقتی بیکارم خیلی ...
3 اسفند 1401

اولین نوشته من تو نینی وبلاگ

نمیدونم چرا اینجا ثبت نام کردم.شاید فقط چون از یه همچین چیزی خوشم میومد.دخترهای نوجوون زیادی پیدا نمیشن که از وبلاگ نویسی خوششون بیاد چون این کارها الان خیلی از مد افتاده ست.ولی به هرحال الان من اینجام و دوست دارم حرف هایی که فقط میتونم به صورت ناشناس با مردم درمیون بذارم رو اینجا بگم :) خب اول از همه اینکه امسال(سال ۱۴۰۱) داره تموم میشه و میتونم بگم که یکی از مهم ترین سال های زندگیم بود.خونه جدید،مدرسه جدید،تصمیم های جدید،کارهای جدید...خلاصه همه چی جدید بود.اومدن به دبیرستان اولش خیلی برام خوشحال کننده بود ولی حالا ازش خسته شدم!چرا هر روز باید این همه درس بخونیم؟که چی بشه؟آها برای اینکه آینده خوبی رو با فراگیری علم و دانش(!)برای خودم...
1 اسفند 1401
1