جاده آرزوها

اینجا برام مثل دفترچه خاطراته...چرت و پرت می نویسم؛)

دغدغه های من ساعت یک نصف شب

1401/12/3 1:35
نویسنده : damsel
72 بازدید
اشتراک گذاری

الان که اینو می نویسم ساعت ۱:۱۵ نصف شبه.یه سوال...چرا هرچقدر تلاش می کنم مثل احمق ها به نظر نرسم،بیشتر مثل احمق ها به نظر می رسم؟زنگ ورزش،سر کلاس،زنگ تفریح و...یعنی بچه ها نظرشون دربارم چیه؟کسی که در روز کمتر از ده کلمه حرف میزنه؟رو مخه؟خنگه؟دیوونس؟

یکی از مشکلات من اینه که نمی تونم به چیزای مسخره و بی ارزش اهمیت ندم!همیشه ذهنم پر از این سوالای بی معنی و مزخرفه.چیزی که بیشتر از همه بهش اهمیت میدم نمره هامن.چون هیچ ویژگی خاصی ندارم پس حداقل باید نمره هام بالا باشن دیگه!!وقتی هم که نمره بدی می گیرم دوست دارم بمیرم.در این حد برام مهمه.

هرچند که زیاد هم درسخون و زرنگ نیستم.فقط بلدم برنامه ریزی کنم و بهش عمل نکنم...وقتی بیکارم خیلی به آینده فکر می کنم.اینکه چیکاره بشم و کدوم دانشگاه برم و کجا زندگی کنم...نمیدونم اسمش برنامه ریزیه با رویاپردازی؟ هرچی که هست،ازش خوشم میاد...ولی نمیدونم اصلا قابلیت اینو دارم که حداقل یه بخشیشو به واقعیت تبدیل کنم یا نه؟خدا رو چه دیدی اصلا شاید همش واقعی شد :)

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)